شیخیه
شیخیه، از دانشنامه جامع مجازی ویکی مهدویت
«شیخیه» یکی ازفرقههای تاثیر گذار ایران معاصر است. اساس اين مذهب، بر تركيب تعبيرات فلسفي قديم متأثر از آثار سهروردي با اخبار آل محمد(ع) ، مبتنی است. آموزههاي ويژه بنيانگذار اين فرقه، غير از آن كه مايه انشعاب داخلي فرقه ای شد، زمينه ساز پيدايش دو فرقه دیگر بابيت وبهائيت گرديد. از آنجا كه بهائيت مولود بابيگری است، بهائيان به دنبال اثبات بابيت هستند تا وجود خود را مشروعيت بخشند. از سوی دیگر، بابيت، با سوءاستفاده از افكار شيخيه و حمايت عدهاي از طرفداران اين فرقه به وجود آمده است. از این رو، بهائيان در صدد تأييد مكتب شيخيه هستند و شيخ احمد احسائي و سيد كاظم رشتي (رهبران شيخيه) را مبشّر ظهور باب و بهاء معرفی ميكنند. بنابراین، ضرورت دارد در حوزه مباحث مهدویت ابتدا به فرقه شيخيه و افكار و عقايد اختصاصی مهدوی آن اشاره ای داشته باشيم تا با زمينههاي فكري و اعتقادي ظهور بابيت آشنا شويم.
تاریخچه
فرقه شيخيه، براساس تعاليم عالم شيعي، شيخ احمد احسایي (م1241ق) در نيمه اول قرن سيزدهم به وجود آمد. شيخ احمد احسایی در سال 1166ق درروستاي «مُطَيرِفي» واقع در منطقه احساء، در شرق عربستان به دنیاآمد. شيخ احمد تا بيست سالگي در احساء علوم ديني متداول را فرا گرفت و مقارن آشوبهاي ناشياز حملات عبدالعزيز بن محمد (م1218ق) حاكم سعودي به احساء، به كربلا و نجف مهاجرت كرد و در درس عالمان حضور يافت. وی مورد توجه آنان قرار گرفت و از برخی از آنها اجازه روایت دریافت کرد.[1]
احسايي، در پي شيوع بيماري طاعون، در عراق، به وطنش، احساء بازگشت و پس از اقامتي چهار ساله، در سال 1212 ق به عتبات رهسپار شد. در بازگشت، بعد از مدتي اقامت در بصره، به «ذورق» در نزديكي بصره رفت و تا سال 1216 ق در آن جا ماند. پس از آن نيز تا 1221 ق چندين بار به طور موقّت در بصره و روستاهاي اطراف آن اقامت داشت.[2]
سفر به ايران
شيخ احسایي در سال 1221 ق، به قصد زيارت امام هشتم شيعيان، حضرت علي بن موسي الرضا(ع) به سوي ايران رهسپار شد و مدتي در یزد اقامت كرد. وي در شهر يزد مجلس درس و بحث داير و چندین اثر تأليف کرد. کمکم آوازه دانش و زهد او به همه شهرها رسيد و در همه مدارس علوم دینی، صحبت از او شد. عقايد و نظريات تازه او چنان در ايران انتشار يافت كه فتحعليشاه قاجار، مريد او و خواهان ديدارش گشت.[3]
ارتباط با دربار قاجار
فتحعلي شاه با اغراض سياسي، به دنبال برقراري رابطه با عالمان دين بود و به اين وسيله ميخواست جايگاه از دست رفته خود را در ميان مردم باز یابد. از این رو طي نامهاي شيخ را به پايتخت و حضور در دربار دعوت كرد. .[4]
شيخ ابتدا از پذيرش اين درخواست خودداري كرد؛ ولي سرانجام دعوت شاه را پذيرفت و مدتي را در دربار قاجار گذراند. پس از مدتي مجدداً به يزد بازگشت و پس از دوسال به قصد زيارت، عازم عتبات شد.[5]
در كرمانشاه، شاهزاده محمدعلي ميرزاي دولتشاه، والي آن ديار، به همراه مردم به استقبال شيخ از شهر بیرون رفتند و از او خواستند كه در آن شهر اقامت گزيند. شيخ درخواست شاهزاده محمدعلي ميرزا را اجابت كرد، مشروط بر آنكه هر ساله بتواند به زيارت عتبات برود. او در مدت حضور در کرمانشاه، از وضعيت رفاهي خوبي برخوردار بود و سالانه هفتصد تومان مقرري از شاهزاده دریافت میکرد.[6]
شيخ احمد احسایي در قبال اين خدمات، در كتاب جوامع الكلم خويش مکرر از دولت و حكومت قاجار با عباراتي تملقآميز ياد کرده است![7]
تكفير شيخ احسایي توسط بزرگان شيعه
شيخ احسايي در مسیر سفر به مشهد، هنگام ورود به قزوين در منزل ميرزا عبدالوهاب قزويني كه جزو علمای قزوين بود، اقامت گزيد. وی در مدت حضور در قزوین، بنا بر رسم و عادت معمول، به دیدن علماي قزوين ميرفت و بعضي از علما هم او را همراهی میکردند. روزي به دیدن حاج ملا محمدتقي برغاني (معروف به شهيد ثالث) رفت. پس از تعارفهاي مرسوم، ملا محمدتقی از شيخ پرسيد: «مذهب شما در معاد چيست؟» شيخ پاسخ داد: «من معاد را جسم هورقليایي ميدانم، آن هم در همين بدن عنصري؛ مانند شيشه در سنگ.» شهيد گفت: «جسم هورقليايي غير از بدن عنصري است؛ اما از ضروريات دين، این است كه در روز قيامت همين بدن عنصري بازگشت ميكند، نه بدن هورقليایي».
در آن مجلس شيخ توسط برغاني، تکفیر شد وسپس فقهاي بزرگ ديگری همچون صاحب جواهر، آقا سيدمحمد مجاهد و سيد مهدي طباطبايي (پسر صاحب رياض) كه در صدور فتوا احتياط زيادي میکرد نیز به تكفير شيخ حکم کردند.[8]
شيخ پس از آنكه در ايران ديگر براي خود جايگاهي نديد، به قصد زيارت عازم عتبات شد؛ اما برخورد علماي عراق نیز مانند سابق نبود. علماي بزرگ شيعه، از تكفيرها، طردها و طعنهاي مكرر و متعددي كه دربارة شيخ اتفاق افتاده بود و نيز کیفیت عقايد و سير و سلوك او، آگاهی لازم را پیدا کرده بودند و همين امر، موقعيت مذهبي شيخ را متزلزل كرده بود و لذا وی راهی بیت الله الحرام گردید؛ اما وی در دو فرسخي مدينه مزاجش به هم خورد و در تاريخ 21 ذيقعده سال 1241 ق، در 75 سالگي از دنیا رفت. جسد او را به مدينه حمل كردند و در قبرستان بقيع به خاك سپردند.[9]
انشعاب در فرقه شيخيه
پس از وفات شيخ احمد احسایي، پيروان او گرد محبوبترين شاگردش، سيد كاظم رشتي جمع شدند و زعامت او را پذیرفتند. سید کاظم، در هنگام مرگ، شاگردانش را به نزديك بودن ظهور امام زمان(عج) نويد ميداد؛ از این رو، براي خود جانشينی انتخاب نكرد و پس از او، پیروانش در انتظار ظهور قريبالوقوع مهدي صاحب الزمان(عج) بودند. با گذشت زمان، شیخیه بر سر جانشيني سيد كاظم اختلاف کردند و عدهاي از شاگردانش مدعي جانشيني او شدند؛ که همين امر به بروز اختلاف ميان پيروان مكتب شيخيه انجامید.
در ذیل با معرفي مهمترين مدعيان جانشيني او، به انشعابات فرقه شيخيه اشاره ميكنيم:
شيخيه كرمانيه
اين گروه، پيروان حاج محمدكريم خان كرماني (1225- 1288ق) هستند. حاج محمدكريم خان از شاگردان برجسته سيد كاظم رشتي بود و با استاد رابطه نزدیکی داشت. پدر او، حاج ابراهيم خان، مشهور به ظهير الدوله، پسرعمو و داماد فتحعليشاه و حاكم خراسان و كرمان بود؛ از این رو، حاج محمدكريم خان از موقعیت ویژهای برخوردار بود و با توجه به این شرایط، رهبري اين فرقه بعد از سيد كاظم رشتي را مدعی شد.
طرفداران محمدكريم خان به «شيخيه كرمانيه» معروف هستند؛ اگرچه «كريمخانيه» و «ركنيه» نيز خوانده ميشوند. مركز اين گروه، كرمان بود. محمدكريم خان، پسرش حاج محمد خان (1263- 1324ق) را به جانشيني خود منصوب كرد. با این حال، پس از مرگش بر سر جانشيني وی اختلاف افتاد. اكثر شيخيه كرمانيه، جانشيني محمدخان را پذيرفتند و بعد از او زينالعابدين خان (1260-1376ق) و پس از او ابوالقاسم خان (1314-1388ق) و سپس عبدالرضا خان (1340ه.ق) به رياست شيخيه كرمانيه برگزيده شدند.
عبدالرضا خان، در سال 1358 ش، ترور شد و پس از او، حاج سيد علي موسوي بصري (1346ق) به رهبري فرقه مذکور رسيد.[10]
شيخيه باقريه
«فرقه باقريه»، پيروان ميرزا محمدباقر خندقآبادي درچهاي هستند. وی بعداً به ميرزا باقر همداني معروف شد. او نماينده حاج محمدكريم خان كرماني در همدان بود و چون از موروثي شدن رهبري در فرقه ناخوشنود بود، بعد از مرگ حاج محمدكريم خان جانشيني او را ادعا كرد و جنگ ميان «شيخي» و «بالاسري»[11] را در همدان به راه انداخت.
ميرزا باقر كه به همراه عدهاي از طرفداران شيخيه از كرمان مهاجرت كرده بود؛ در نايين، اصفهان، جندق، بيابانك و همدان پيرواني یافت و سلسله «باقريه» را در همدان تشكيل داد.[12]
شيخيه آذربايجان
در منطقه آذربايجان، عالماني از گروه شيخيه به تبليغ و ترويج آرای شيخ احمد احسایي مبادرت داشتند که مهمترين آنان از سه طايفه بودند:
- خاندان حجت الاسلام:
بزرگ اين خاندان، ميرزا محمد مامقاني، معروف به «حجة الاسلام» (1269ق) بود. او نخستين عالم و مجتهد شيخي در منطقه آذربايجان محسوب میشد و از شيخ احمد احسایي اجازه اجتهاد داشت.
او که نماينده شیخ احمد در شهر تبريز بود، حكم تكفير و اعدام عليمحمد باب را صادر و بدين وسيله برائت شيخيه آذربايجان را از بدعت ايجاد شده توسط او اعلام کرد.
مرحوم مامقاني سه فرزند دانشمند داشت كه هر سه از مجتهدان و مراجع بزرگ شيخيه آذربايجان بودند. ميرزا محمدحسين حجت الاسلام (1313ق)، ميرزا محمدتقي حجت الاسلام (1312ق) و ميرزا اسماعيل حجت الاسلام (1317ق) به ترتيب جانشينانی پدر را بر عهده گرفتند. بعد از آنها ميرزا ابوالقاسم حجت الاسلام (فرزند ميرزا محمدحسين) آخرين فرد روحاني از اين خاندان بود که زعامت اين گروه را به عهده داشت.[13] - خاندان ثقة الاسلام:
دومين طايفه شيخيه تبریز، خانواده ميرزا شفيع تبريزي معروف به «ثقه الاسلام» بودند. میرزا شفیع كه از شاگردان شيخ احمد احسائي بود، بعد از مرگ سيد كاظم، مدعي جانشيني او شد و پیروانی به دست آورد. پس از او، فرزندش ميرزا موسي ثقةالاسلام، رهبری پیروان پدر را عهدهدار شد. ميرزا موسي در سال 1330 شمسی توسط روسهاي تزار و به جرم مشروطهخواهي و مبارزه با روسها به دار آويخته شد.[14] - خاندان احقاقي:
بزرگ خانواده احقاقي، ميرزا محمدباقر اسكويي (1230- 1301ق) از مراجع تقليد و داراي رساله عمليه بود. با این حال، به پيروان مكتب شيخ احمد احسایي پیوست و پس از مرگ سيد كاظم رشتي، مدعي جانشيني او شد.
فرزند وي، ميرزا موسي احقاقي (1241ـ 1324ق) نيز از علما و مراجع شيخيه بود. او كتابي به نام احقاق الحق و ابطال الباطل نگاشت و در آن، عقايد شيخيه را به تفصيل بيان كرد. پس از تأليف اين كتاب، او و خاندانش به «احقاقي» مشهور شدند. در اين كتاب، برخي از آراي محمدكريم خان و شیخیه کرمان مورد انتقاد و ابطال قرار گرفت.
از جمله فرزندان ميرزا موسي احقاقي، ميرزا علي، ميرزا حسن و ميرزا محمدباقر احقاقی بودند كه همگی از علماي بزرگ شيخيه محسوب میشوند.[15]
اين گروه اینک نیز پابرجاست. مرکز آن، كشور كويت[16] و رياست آن، بر عهده شيخ عبدالله، فرزند ميرزا عبدالرسول احقاقي است.
عقاید شیخیه در موضوع مهدویت
اگرچه شيخيه اصرار دارند كه عقایدشان را مطابق اعتقادات شيعه اماميه نشان دهند و هرگز حاضر نيستند كه خود را خارج از اين دايره بدانند؛[17] در بعضي از آثار آنان، مطالبي وجود دارد كه به دلیل ناهمخواني با عقايد شيعي، مورد اعتراض علما و بزرگان شيعه واقع شده است؛ حتي، آن طور كه ذكر شد، شيخ احمد احسایي، بزرگترين رهبر فكري اين فرقه، به خاطر ابراز عقايد نادرست، از سوی بزرگاني چون صاحب جواهر، شريف العلماي مازندراني، ملا محمدتقي برغاني (شهيد ثالث) طرد و تكفير و در پي آن ماجرا، شيعه دوازده امامي به دو گروه شيخي و غيرشيخي تقسيم شد.
برای روشن شدن حقيقت مطلب، بعضي از عقايد شيخ احمد و پيروان او، که با مسئله مهدویت پیوند دارد، به اختصار ذكر ميشود:
نحوه زندگي امام عصر(عج)
به اعتقاد جمهور شيعیان، امام زمان(عج) در همين دنيا زندگي ميكند، اما به صورت ناشناس و غایب از ديدگان؛ ولي عدهاي از سران شيخيه ميگويند که امام در عالمي غير از اين عالم، به نام «هورقليا» زندگي ميكند.[18]
شيخ احسایي معتقد است که آن حضرت در وادي «شمروخ»، قريه «كرعه» و عالم «هورقليا» زندگي ميكند و وقتي به اقاليم شيعه میآيد، خود را به شكل يكي از اهالی آن عالم نشان میدهد. از این رو، كسي ايشان را نميشناسد.[19]
بررسی نظریه
- در هيچ روايتي، نحوه زندگي امام زمان(عج) اين گونه ترسيم نشده و از كسي كه مدعي پيروي از روايات اهل بيت(علیهم السلام) است، چنين سخني پذیرفتنی نیست. شاهد سخن آن است كه شيخ احمد، هورقليا را واژهای سرياني و به صابئيان مربوط دانسته و آن را به روايت مستند نكرده است.[20]
- هیچگونه دلیلی بر اثبات وجود عالم هورقلیا ارائه نشده است. شيخ احمد احسایي در توصیف آن، تنها به مسائل غیرواقعی اشاره کرده و هیچ برهان عقلی و نقلی بر اثبات آن نیاورده است. چنانکه ميگويد:
معناي هورقليا، ملك ديگر است؛ زيرا مراد از آن عالم برزخ است و عالم دنيا، عالم اجسام است؛ يعني عالم اجسام، عالم ملك است و هورقليا ملك ديگر. این عالم در اقليم هشتم قرار دارد كه پايين آن به شكل محدّب و داراي جهات تعيين شده است. ولي پایین هورقليا بر فلك اطلس و در رتبه و صورتي كه آن را در آيينه ميبيني، جای دارد؛ اما اينكه از چه لغتي است، از سرياني يا همان صائبي است[21] و هورقليا بر افلاك آن عالم و هر ستارهای که در آن است، اطلاق ميشود. به پایین آن جابلقا و جابرسا ميگويند و جابلقا شهري در مشرق آن است. [21]
همانطور كه ملاحظه شد، شيخ احمد برای اثبات این عالم، هيچ دليل قرآني، روايي يا عقلي نیاورده است؛ با اين حال مباحثی چون معاد، معراج رسول اكرم(ص) و نحوه زندگي امام زمان(عج) را بر مبنای آن تبیین و تفسیر کرده است. - شیخ احمد اصطلاحاتی را از فلسفه اشراق گرفته و بدون آن که به عمق آن ها پی ببرد، آن ها را به عنوان مشخصه های اصلی آیین و مذهب خود قرار داده و پیروان مکتب او نیز در توجیه این کلمات به تناقض گویی مبتلا شده اند. این تهافت گویی در کلمات شیخ احمد و رمز و تاویل و باطن گرایی در آنان ، باعث شد که فرزندان او به نام های محمد و علی – که از عالمان و فرهیختگان بودند- به انکار روش پدر و بلکه گاهی استغفار برای او و گاهی به تکفیر او مشغول شوند.[22]
اعتقاد شیخیه به ركن رابع
گفته شد كه حداقل گروهي از شيخيه، یعنی شیخیه كرمان، اصول دين را چهار مورد ميدانند و مورد چهارم را «ركن رابع» معرفي ميكنند.
درباره اينكه آيا شيخ احسایي بحثی راجع به ركن رابع داشته یا خیر؛ بايد گفت كه اين مطلب، ولو به شكل اشاره، توسط وی ملاحظه نمی شود. به طور مثال، شيخ احمد احسایي در شرح عبارت «و شاهدكم و غائبكم» از زیارت جامعه گفته است:
و غائبكم أن الامام الصامت ولابدّ لكل زمان من ناطق و صامت و الصامت موقوف علي الاذن من الناطق فغيبوبته بغيبوبة الاذن، فهو ناطق بالناطق و حاضر و شاهد باذن الناطق؛[23]
«غائبكم» يعني امام صامت (غير متكلم به نحو امامت). در هر زمان، حتماً یک امام ناطق و یک امام صامت وجود دارد. امام صامت به اذن امام ناطق وابسته است. پس غيبت امام صامت، به جهت فقدان اذن است؛ زیرا امام صامت به اذن امام ناطق، حاضر و شاهد و ناطق میشود.
نيز در شرح فقره «و جعلني من خيار مواليكم» آورده است:
لابد لبقاء النظام من قطب و هو الغوث و هو محل نظرالله من العالم و من اركان أربعة تتلقي عنه ما يتلقي من الوحي و الالهام... و الاركان الاربعة تتلقي منه و تؤدي احكام ذالك علي ماحدّد الله لوليه و لابد من اربعين بدلا فان مات واحدٌ من الاربعين تفضل الله علي احدٍ من النجبا فعلّي درجة حتي يكون بدلا من الذي مات؛[24]
براي بقای نظام عالم ضرورت دارد كه قطب وجود داشته باشد، و او فريادرس و محل نظر خداست و همچنين ضرورت دارد وجود اركان اربعه، تا از آنها آنچه از وحي و الهام توسط قطب دريافت ميشود، گرفته و احكام آن ادا شود؛ در همان محدودهاي كه خدا براي وليّ خود تعيين كرده است؛ و حتماً چهل نفر ابدال بايد وجود داشته باشند. پس اگر يكي از آن چهل نفر مُرد، خداوند بر يكي از نجبا منت مينهد و تفضل ميكند و درجه او را بالا ميبرد تا جايگزين كسي شود كه مرده است.
چون در اين متن، «ركن رابع» در برابر «قطب» ـ که همان وليّالله و معصوم است ـ ذكر و وجود او ضروري شمرده شده است، معلوم ميشود این مقام، همان مقامي است كه پس از امامت مورد توجه آنها قرار گرفته است؛ يعني همان ركن رابعي كه شيخيه كرمانيه آن را اصل چهارم حساب كردهاند و نميتوان آن را در حد عالم یا مجتهدی عادي پنداشت.
تعبيرات يا معاني ركن رابع
در متون شيخيه، تعبیرات مختلفي براي اين اصطلاح يافت ميشود؛ از جمله نايب خاص، ناطق، امام زمان، نقبا و نجبا، ولايت اولياي الاهي، معرفت فقيه، شيعيان، شيعيان كامل و عالم به شريعت، تولي و تبري و قريه ظاهره.[25]
هرچند در اين عبارات، تداخل و همپوشي احساس ميشود و حتي در بعضي از متون شيخيه، ركن رابع همان تولا و تبرا يا معرفت و اطاعت اولياي الاهي خوانده شده است؛[26] مهم ترین تعبیر در متون آنان بحث نایب خاص است. به عنوان مثال، حاج محمد خان درباره ركن رابع ميگويد:
چنين شخصي در ملك خداست و نایب خاص امام است.[27]
نیز ابوالقاسم خان در فهرست ميگويد:
اما معرفت ابواب و نوّاب و كاملين از شيعه در اين ايام بر ما ميسّر نيست و باب مخصوص ايشان در غيبت ايشان، غايب است؛ همانطور كه در حديث مفضل فرمودند: «باب ثاني عشر با غيبت ثاني عشر غايب ميشود».[28]
وي در قسمت ديگري از آن كتاب ميگويد:
بلكه ابواب و نواب تشريف دارند و محال است زمين از وجود آنها خالي شود؛ ولي معروف ما نميشوند... و اگر چنين اشخاصي در ملك نباشد، معلوم است كه وجود امام ـ العياذ بالله ـ لغو شده است و محال است كه امام مظهر و نماينده نداشته باشد. دانستي كه نوع شيعيان و مسلمين، وجود كمّلين و بزرگان و صاحبان مقامات و كشف و كرامات را منكر نبودهاند و عموماً استمداد ميجويند و استشفا به قبور معروفين آنها دارند... پس البته بزرگان و كاملين در ميانه تشريف دارند و معرفتشان واجب است؛ ولي ما آنقدر هنوز ناقصيم كه نميشناسيم؛ كما اينكه معرفت خود امام واجب است.[29]
صريحتر از مطالب مذکور را حاج عبدالرضا خان در تكريم الاولياء آورده است:
اين بود آنچه در اين اوراق از حالات نواب خاص امام كه معروف و مشهور بودند. خواستم براي مزيد بصیرت شما بنويسم و هميشه امثال اين بزرگواران تا ظهور قائم(عج) در ميان خلق هستند.[30]
بررسی نظریه
- چه سودی مترتب است بر وجود باب خاصی که غايب و معرفت او هم غيرممكن است و حتي معرفت او بر فرض امكان بر ما لازم نیست؛ چنانکه خود شيخيه ميگويند؛[31] و اینطور نیست مانند امام واسطه فيض و تدبیرکننده امور هستی باشد.!
- حاج ابوالقاسم خان با اشاره به توقيع امام زمان(عج) به علي بن محمد سمري، نيابت خاص در زمان غيبت كبرا را رد كرده و امر را به علما ارجاع داده است.[32] این مطلب با اصرار بر وجود نایب خاص در آثار ایشان متناقض است.
- مقايسه ضرورت وجود امام با وجود صاحبان كرامت اشتباه است.
- امام غايب است؛ ولي كاملاً شناخته شده و داراي مقامات معلوم (وساطت فيض، حفظ ثبات عالم و...) ميباشد. آيا كاملان و نايبان هم اينگونهاند؟
- اگر كسي به پيامبران ايمان نميآورد يا ائمه پیشین(علیهم السلام) را نمیپذیرفت، آيا وجود آنها لغو ميشد؟
- چگونه وجود چند نایب مؤمن و مظهر خاص كه امكان معرفت آنها نیست و هيچ نقش حقيقي در عالم ندارند، میتواند وجود امام را از لغو شدن بيرون آورد؛ درحالي كه خود آنها لغو هستند؟! ميلياردها انسان گمراه که به مقام اين نواب نميرسند ـ بنابر فرض شما ـ آيا باعث لغويت امام ميشوند؟
- تبرك و استشفا بر قبور علما و صالحان شناخته شده هم انجام شده و ميشود؛ اما این نشانه بابیت یا نيابت خاص آنان نيست. اين افراد داراي خانواده و زمان حیات مشخص بودهاند و اين مقايسه و نتيجهگيري غلط است.
- به هر حال معلوم نشد كه از ديدگاه شيخيه، نواب و ابواب خاص، معروف و شناخته شده هستند يا خير؛ و اصلاً آيا امكان شناخت آنها وجود دارد يا نه؟ بحث ديگر آن است كه آيا نیابت خاص، تنها در یک نفر است یا چند نفر؟ زیرا به رغم آنكه شيخيه در مواردي، وحدت شيعه كامل یا نايب خاص يا ركن رابع را رد کردهاند، در مواردي هم به اين وحدت تصريح دارند.
به عنوان مثال، حاج محمد خان، صاحب مجمع الرسائل ميگويد:
نايب خاص، مسلّم، يك نفر است. حال، ما اصطلاح كرديم و اسم او را ناطق[33] گذارديم، و تو ميخواهي اسم ديگري بر او بگذار.[34]
او در جاي ديگری بر وحدت نايب خاص، تأكيد،[35] و حتي معتقد به خلاف آن را لعن کرده است.[36] همچنین این باور را عقیده شيخ احمد احسائي و سيد رشتي دانسته و گفته است:
[شيخ احمد] هيچ نفي نفرمودهاند اين حرف را كه امام، يك نفر نايب خاص دارد كه فيوض از امام به واسطه او به خلق ميرسد. ابداً چنين نفي نشده، بلكه در همان رساله اثبات فرمودهاند... در آن مقام كه ميفرمايد: «نقبا و نجبا هميشه هستند»، بعد ميفرمايد: «فمن لم يعرف ان في الشيعة في كل عصرٍ مؤتماً حقيقتاً بالإمام و هو مشايع حقيقي له فقد ضلّ في معرفة امامه اذ قال بامام بغير مأموم؛[37] هر كس نداند كه در بين شيعه در هر عصر، پيرو راستینی براي امام وجود دارد كه همراه حقيقي امام است، آن كس در معرفت امام دچار گمراهي شده، زيرا به امام بدون مأمون و پيرو قائل شده است».
نکته قابل تأمل آنکه شيخ احمد احسائي در رساله رشتيه، خود را تلويحاً قريه ظاهره (باب امام) معرفی کرده و سيد كاظم رشتي هم در رساله شرح آيت الكرسي شيخ را قريه ظاهره خوانده است.[38]
در مقابل، حاج محمدكريم خان (پدر حاج محمد خان) در رساله سي فصل بيان ميكند كه ركن رابع میتواند در هر عصر متعدد باشد و منحصر به یک فرد نيست. او شيخ احسائي و سيد رشتي را تنها، فقيهانی جامع الشرايط برای تقليد ميداند.[39] اين دوگانگي در بيان، احتمال تقيه کردن او در برابر علماي شيعه و پنهانكاري عقايد حقيقياش را تقويت ميكند.
حاج ابوالقاسم خان هم مدعي ضرورت وجود نايب خاص شده و در فهرست گفته است:
اگر كسي اوصاف نايب خاص را داشته باشد و مدعي آن مقام شود، از او قبول ميكنيم.[40]
از سوی دیگر، حاج محمدکریم خان ميگويد:
من امروز باب خاصي برای امام در خلق نميدانم و ابداً در آثار اهل بيت(علیهم السلام) ديده نشده است كه در زمان غيبت، نايب خاصي خواهد آمد.[41]
مؤلف تكريم الاولياء نیز مدعي نيابت خاصه را دروغگو خوانده است.[42]
تناقض و تشتت آرای شيخيه در اين بحث، آشكارتر از آن است كه به توضيح آن لازم باشد. با این حال، آنچه در آثار ایشان مشترک است، احتمال وجود نايب خاص و تلاش برای پيدا كردن مصاديقی چون شيخ احسایي يا سيد رشتي برای آن است كه این موضوع در مقابل عقيده مشهور و مسلّم شيعه و احاديث اهل بيت(علیهم السلام) و توقيعات امام زمان(عج) در نفی نیابت خاصه در دوران غیبت کبراست. همچنین این مسئله زمينه را براي پيدايش مدعيان نیابت خاص و بابيگري فراهم کرد.
ارتباط عقيدتي بابيه و بهائيه با شيخيه
هرچند سران شيخيه از مخالفان سرسخت بابيه و بهائيه بودهاند؛ قرائني در دست است كه نشان ميدهد اين مسلك نوظهور، مولود برخي از آموزهها و تفكرات شيخ احمد و سيد كاظم است. در واقع، رهبران و پيروان فرقه بابيه و بهائيه با سوءاستفاده از بعضي تفكرات شيخيه، يا انتساب برخي از امور به آنها براي خود مستمسکی دست و پا كردهاند كه در ادامه با ذكر قرائني بیشتر به آن خواهیم پرداخت.
معرفي ظهور شيخيه به عنوان ظهور صغرا
صاحب نقطة الكاف كه از نويسندگان بابي است، با طرح دو غيبت صغرا و كبرا و لزوم ظهور صغرا و كبرا، در معرفی ظهور احسایي به عنوان ظهور صغري سعي دارد و مينويسد:
و به دليل آنكه اهل اقبال در ظهور صغرا تربيت گرديده تا آنكه قابل و لایق از براي درك فيض حضور ساطعالنور قمر منير ولايت گردند كه از مطلع ظهور كبرا ظاهر گردد. همينكه نهصد و پنجاه سال از اول غيبت صغري گذشته، آن سلطان فضال، مرحوم شيخ احمد زينالدين احسایي از ميان شيعيان خود برگزيده... از اينجا بود كه آن برگزيدۀ موحدين ميفرمودند: «سمعت عن الحجه كذا و كذا». خلاصه مأمورش فرمودند به جذبات غيبی [و به او گفته شد:] تو را مأمور نموديم كه سير در بلدهاي مسلمين نموده و اظهار علم توحيد حقّه و بيان معارف در شأن ولايت ما را نما... و حضرت ايشان، باب امام(عج) بودند... لكن به جهت عدم قابليت خلق، تصريح به بابيت نفرمودند.[43]
مشاهده ميشود كه بابيان با ادعای ارتباط خاص احسایي با امام زمان(عج) و نيابت خاص او، نوعي آمادگي ذهني براي طرح بابيت عليمحمد باب فراهم و بدين وسيله عدهاي از شيخيان را به بابيت جذب كردهاند.
طرح بحث ركن رابع از سوی بابیان
ميرزاجاني كاشاني در توصيف رهبر بابيه چنين گفته است:
شمس مشيت اوليه، كه مظهر ركن توحيد است، در مرآت فؤادش طالع، و شمس اراده، که مظهر رکن نبوت است، در مرآت عقلش ظاهر، و شمس قدر، كه مظهر ركن ولايت است؛ در مرآت نفس نفيسش بارز، و شمس قضا؛ كه مظهر ركن شيعه است؛ در مرآت جسم شريفش متعاكس.[44]
عنوان «ركن شيعه» در اينجا با ركن رابع مطابقت دارد؛ چراکه يكي از معاني ركن رابع نزد شیخیه، شيعه است. وی در جاي ديگری گفته است:
چونكه توحيدش كه ركن اول است، سرّ است و تعيّن و اشاره ندارد، بلكه ظهور در آن سه مرتبه مينمايد كه نبوت و ولايت و شيعه بوده باشد... و اوصيا، ركن شيعه را در مقام خاص و عام معیّن فرمودند.[45]
او در نامهاي كه از قلعه ماكو به محمدشاه قاجار نوشته، ظهور توحيد، نبوت و امامت رابه ظهور مرآة (ركن) رابع وابسته دانسته و خود را هم ركن معرفي كرده است.[46]
بشارات شيخيه به ظهور باب و بهاء
در این زمینه چندین نمونه وجود دارد که به برخی از آنها اشاره میکنیم:
- باب در تفسير دعاي زمان غيبت گفته است:
أذكر في ذالك الباب شهداء لحقّي في ذالك الامر فالاول منهم احمد الإحسائي ـ رحمة الله عليه ـ حيث قد سلّم عليّ في حياته في سبيل الحج برجلٍ تاجر من اهل اصفهان المعروف بجرفادقاني؛[47]
در آن باب، كساني را ذكر ميكنم که در حق من به آن امر (بابيت) گواهي دادند. اولين آنها احمد احسایي است كه در زمان حيات خود در راه حج به واسطه تاجر اصفهاني، معروف به جرفادقاني (گلپايگاني) به من سلام رساند. - در كتاب نقطه اولي آمده است:
سيدكاظم رشتي پيوسته به شاگردان خود تذكر ميداد كه موعود منتظَر از جابلقا و جابلصا نخواهد آمد، بلكه الآن او موجود است در بين شما و او را با چشمهاي خود ميبينيد؛ ولي او را نميشناسيد؛ و چون از علائم او صحبت ميداشت ميفرمود: «او از عترت رسولالله(ص) و از بنيهاشم و در سن جواني است... و از استعمال دخان كنار است».[48]
در اينجا سعي شده كه بشارتي از سيد كاظم رشتي در زمینه ظهور عليمحمد شيرازي بيان شود؛ علاوه بر آنکه ادعاي مهدويت نیز براي باب طرح شده است. - در همان كتاب، با اشاره به ظهور شيخيه چنين آمده است:
در اواخر قرن دوازده اسلامي، كه افق عالم اسلام از غيم كثيفه اختلافات و آرا و عقايد فقها و پيشوايان روحانيون تيره و تار شده بود؛ ستاره درخشاني از خلال اين ظلامها ظاهر گردید... او به ظهور امر جديد كه تمام عالم اسلام، به خصوص شيعيان، منتظر آن بودند، بشارت داده و نفوس برگزيدهاي را مستعد درك لقاي صاحبالامر فرمود. اين نجم بازغ الاهي جناب شيخ احمد احسایي بود.[49] - در اين عبارات، ظهور احسائي، فصل نويني در عالم اسلام معرفي شده كه مبشر ظهور موعود و تربيت كنندۀ ياران و ملاقات كنندگان اوست و نتيجه آن، اين است كه موعود قائم بايد در زمان نزديك به او ظهور كند.
در آن كتاب، از قول بهاء و درباره معرفي باب از سوي شيخ احمد احسائي چنين نقل شده است:
و چقدر مشابه است اين ذكر و ثناي نقطه اولي با حكايتي كه از شيخ احمد مذكور است؛ چنانكه در سفري كه به حج تشريف برد، به حاجي محمد اسماعيل نامي، ساكن در ارض صاد، فرموده بود: «سلام مرا به حضرت باب برسان» و حضرت را به نام مبارك ذكر فرمود. آن شخص بعد از كلام، متحير شده بود كه مقصود كيست تا آنكه از سفر حج مراجعت نموده و سنين معدود منقضي شد و حضرت اعلي (باب) به ارض صاد وارد شدند و ذكرشان ما بين ناس، مرتفع.[50]
در اين عبارات، بين شيخيه و بابيه از سوي پيروان باب و بهاء رابطه معناداري برقرار شده است. حاصل آنكه به اين ترتيب، بين شيخيه و بهائيه نيز ارتباطي برقرار ميشود. - نمونه ديگري از بشارات سران شيخيه درباره باب، سخن ميرزاجاني كاشاني است که مينويسد:
من جمله در شرح قصيده، سيدكاظم رشتي بيانات شافي و كافي در حقيقت بابيت فرمودهاند و در رساله حجة البالغه در علامات نايب امام(عج) موازيني ذكر فرمودهاند كه در حق احدي از اهل زمان، به جز مدعي بعد از ايشان، كه شمس طالع از ارض فارس بوده باشد، صدق نميآيد و در بعضي از اَشعار، اِشعار به سنّ آن سيد عالم نمودهاند كه «يا صغير السنّ يا رطب البدن، يا قريب العهد من شُرب اللبن».[51]
نیز يكي از اصحاب معتبر ايشان ذكر نمود كه روزي در مجلس سيد مرحوم بوديم، شخصي سائل شد از كيفيت ظهور بعد از ايشان. فرمايش فرمودند كه «بعد از من اختلاف در بين اصحاب ما ميشود؛ ولي امر حق مثل اين شمس طالع، روشن ميباشد» و اشاره فرمودند به سوي آفتاب كه از در اتاق در وسط مجلس افتاده بود. مقارن اشاره ايشان، حضرتِ معروف به سيد بابالله وارد مجلس شدند. راوي ميگويد که ما مقصود ايشان را بر نخورديم تا زماني كه امر آن حضرت ظاهر گرديد...
همچنين از مرحوم شيخ احمد- رحمت الله عليه- اشارات بسياري شده؛ من جمله در مدينه طيبه به شخصي فرموده بودند كه «تو به خدمت باب امام عليه السلام خواهي رسيد، به فلان نشان و اسم او جناب فلان است، عرض سلام مرا به او برسان» و چنان هم شد.[52]
ادعاي نيابت و سفارت برای سيدكاظم و شيخ احسایي
باب در احسن القصص عباراتی آورده و مدعی شده که آن را از جانب حضرت مهدی(عج) نقل کرده است:
يا اهل الارض اني قد نزلت عليکم الابواب فيغيبتي و لا تتّبعونهم من المؤمنين الا قليل و لقد ارسَلْتُ عليكم في الأزمنة الماضية احمد و في الازمنة القريبة كاظماً فلاتتبعوهما الا المخلصون منكم، فما لكم يا اهل الكتاب الّا تخافوا من الله الحق موليكم القديم؛[53]
اي اهل زمين! همانا من بابها را در زمان غيبتم بر شما نازل كردم که از مؤمنين، جز عده كمي از آنها تبعيت نميكنند و همانا در زمان گذشته، احمد [احسائي] را به سوي شما فرستادم و در زمان نزديك، كاظم را و جز افراد مخلص، آن دو را تبعيت نميكنند. پس اي اهل كتاب! شما را چه ميشود كه از خداوند حق و مولاي قديم خود نميترسيد؟!
در اين عبارات، شيخ احمد احسائي و سيد كاظم رشتي، نايبان خاص امام زمان(عج) معرفي شدهاند؛ با آنكه قبل از آن سابقه نداشت كه کسی از عالمان اسلامي ادعاي نيابت خاص كرده باشد. از این رو، مسلَماٌ اين عبارات، زمينه و مقدمهای براي بابيت عليمحمد باب شده و پذيرش ادعاي بابيت را براي ديگران تسهيل کرده است.
ادعاي ركن رابع بودن بزرگان بابيه
میرزاجانی کاشانی، مؤلف بابیمسلک مينويسد:
زماني ايشان به كربلا مشرّف شدند و قرار مجلس درسي مقرر فرمودند كه مردم از پس پرده و زنان از اندرون پرده مستمع ميشدند و اصحاب ايشان مشغول به زيارات و مجاهدات بودند...و طبخ بازار را نميخوردند...و راه استدلال ايشان آن بود كه حضرت را ركن رابع ميدانستند و حديثي از معصوم در دست داشتند كه هر كس شيعيان كامل ما را سبّ نمايد، به تحقيق سبّ ما كرده است و سبّ به رسولالله ميباشد و ناصبي به آن حضرت، كافر و نجس ميباشد. لهذا ايشان نان از بازار نميگرفتند.[54]
همانگونه كه قبلاً گفته شد، ركن رابع، محور مهم عقايد شيخيه حساب ميشود و مشاهده ميكنيم كه بابيه با تكرار اين عنوان در مورد سران بابيه، آن جريان عقيدتي را پيگيري ميكنند.
پانویس
- ↑ابراهیمی، زین العابدین، مدخل اَحسایی، دائرة المعارف بزرگ اسلامي، ج 6، ص663.
- ↑مدرسی چهاردهی، مرتضی، شیخی گری و بابی گری، ص10-11.
- ↑ر.ك: اعيان الشيعه، ج2، ص590.
- ↑ر.ك: بهائيان، ص26 ـ 41.
- ↑ر.ك: بهائيان، ص26 ـ 41.
- ↑ر.ك: بهائيان، صص26 ـ 41.
- ↑ر.ك: بهائیان، صص 27ـ44.
- ↑رك: همان، صص 44 ـ 80.
- ↑رك: مكتب شيخي، ص 36 و قصص العلما، ص 19.
- ↑ر.ك: محمد جواد مشکور، فرهنگ فرق اسلامي، ص267.
- ↑گروه «بالاسريها» در مقابل «پایينسريها» بودند. پشتسریها طرفداران شيخ احمد احسایي محسوب میشدند و نماز خواندن در بالا سر امام معصوم را حرام ميدانستند.
- ↑محمد جواد مشکور، فرهنگ فرق اسلامی، ص268.
- ↑ر.ك: همان، صص 268ـ 269 و آشنايي با فرق و مذاهب اسلامي، ص176.
- ↑ر.ك: همان.
- ↑ر.ك: دو قرن اجتهاد و مرجعيت شيعه اثنا عشري در خاندان معظم احقاق، ص121.
- ↑رضا برنجکار، آشنايي با فرق و مذاهب اسلامي، ص 176ـ 178.
- ↑چنانكه حاج ابوالقاسم خان (يكي از رهبران شيخيه) صريحاً ميگويد: «و عقايد ما هميشه مطابق عقايد حقّه اثناعشري بوده و جدايي نداشته است». (رساله فلسفيه، ص268).
- ↑دهخدا درباره هورقلیا میگوید: «ظاهرا از کلمه عبری «هبل قرنیم»گرفته شده است که هبل به معنای هوای گرم و تنفس و بخارو قرنیم به معنی درخشش و شعاع است. این عبارت، روی هم به معنای «تشعشع بخار» است»(دهخدا، علی اکبر، لغت نامهدهخدا، ج15، ص23583).در مورد این عالم گفتنی است که هیچ گونه دلیلی برای اثبات آن پیدا نشده است و شیخ احمد احسایی در توصیف آن، تنها به مسائل غیر واقعی اشاره کرده و هیچ برهان عقلی و نقلی بر اثبات آن نیاورده است(حاج قلی، احمدو دیگران، درسنامه فرقههای انحرافی، ص 72).
- ↑ر.ك: اسرار الامام المهدي(عج) ، ص109، به نقل از جوامع الكلم، رساله توبليه.
- ↑ر.ك: جوامع الكلم، رساله پاسخ به سؤالات ملا محمدحسين اناری.
- علامه دهخدا درباره هورقليا ميگويد: «ظاهراً از كلمه عبري «هبل قرنيم» گرفته شده است كه هبل به معناي هواي گرم، تنفس و بخار، و قرنيم به معني درخشش و شعاع است. این عبارت روي هم به معنی تشعشع بخار است» (www.vajehyab.com).
- ↑روضات الجنات، ج1، ص92؛ دائرة المعارف تشیَع ج1، ص502.
- ↑شرح زيارت جامعه كبيره، ج 1، ص 173.
- ↑همان، ج 3، ص 241.
- ↑آقاي موسي اسكوئي تعابير ديگري از ركن رابع را ذكر كرده كه عبارتند از: شيخ، سلطان، حاكم، وزير، نائب كل، ربّ موسس اساس، مقنن قانون، رحمن، اله، شهيد، نذير، باب، قطب، سلطان دنيا و آخرت و حجت كليه. (ر.ک: احقاق الحق، ص283).
- ↑رك: رساله ركن رابع، ص21 و رساله فلسفيه، ص197.
- ↑بهائيان، ص118؛ به نقل از مجمع الرسائل فارسي، ص86.
- ↑الفهرست، ص 87.
- ↑همان، ص 92 ـ 94.
- ↑بهائيان، ص 135.
- ↑الفهرست، ص112 ـ 114.
- ↑همان، ص110.
- ↑«ناطق» يكي از تعبيرات ركن رابع است و ما پیش از این، توضيحاتي در مورد آن آوردیم. برای مطالعه بیشتر، رك: عقايد الشيخيه، صص 82 ـ 85.
- ↑بهائيان، ص 118.
- ↑همان، ص 120.
- ↑همان، ص121.
- ↑همان، ص 120.
- ↑همان، ص 150.
- ↑ر.ك: رساله سي فصل، ص31.
- ↑الفهرست، ص 138؛ به نقل از بهائيان، ص 145.
- ↑رساله سيفصل، ص 37.
- ↑بهائيان، ص 139ـ141.
- ↑نقطة الكاف، ص 96 ـ100.
- ↑همان، ص 56.
- ↑همان، ص 38.
- ↑رحيق مختوم، ج1، ص581.
- ↑حضرت نقطه اولی، ص 36.
- ↑همان، ص 54.
- ↑همان، ص 15.
- ↑همان، ص 35.
- ↑اي كسي كه سن كم و بدن جوانی داري و از سن شیرخوارگي فاصله بسیاری نگرفتهاي.
- ↑نقطة الكاف، ص 103.
- ↑محاكمه و بررسي باب و بهاء، ج 3، ص 157.
- ↑نقطة الكاف، ص 140.
منابع
- ابراهیمی، زین العابدین، دائرة المعارف بزرگ اسلامی، مدخل شیخیه
- باقری، علی اکبر، جستاری در نقد بابیت با تاکید بر نقد آموزه رکن رابع، معرفت ادیان، شماره 3، تابستان 91.
- ابراهیمی، زین العابدین، مدخل اَحسایی، دائرة المعارف بزرگ اسلامي
- احسایی، شیخ احمد، شرح زیارت جامعه کبيره، کرمان، چاپخانه سعادت، 1356 ش.
- احسائی، شیخ احمد، جوامع الکلم ( مجموعه رسائل)، تبریز، بینا،1273ق.
- احسایی، شیخ احمد، شرح عرشيه،بیروت، موسسه شمس الحجر و موسسه بلاغ، 1429ق.
- اشراق خاوري، عبدالحمید،رحيق مختوم، در تشريح «لوح قرن» شوقي افندي،تهران، مؤسسه ملي مطبوعات امري، 101 بديع.
- امین، سید محسن، اعیان الشیعه، بیروت، دارالتعارف، 1983م.
- برنجکار، رضا، آشنايي با فرق و مذاهب اسلامي، قم، موسسه فرهنگي طه، دوم: 1379ش.
- تنکابنی، محمد بن سلیمان، قصص العلماء، شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، 1386ش.
- حائری اسکوئی، میرزا عبدالرسول ، حقایق شیعیان،تبریز، چاپخانه رضایی، 1334 ش.
- رحمانیان، داریوش و سراج، محسن؛ اصل معرفت به رکن رابع در اندیشه شیخیه، مطالعات تاریخ اسلام، شماره8
- رضا نژاد، عزالدین، شیخیه در بستر پیدایش بابیت و بهائیت، فصلنامه انتظار، سال دوم، شماره سوم و چهارم و پنجم، تابستان 1381.
- عابدی، احمد، فرقه شیخیه، فصلنامه انتظار، سال اول، شماره2، زمستان 1380.
- علی زاده، سعید، چیستی مبانی کلامی رکن رابع در نظام اعتقادی فرقه شیخیه و ارزیابی آن، مجله اندیشه نوین دینی، شماره 36، بهار93.
- فيضي، محمدعلي، حضرت نقطه اولي، تهران، مؤسسه ملي مطبوعات امري، 132 بديع
- کاشانی، میرزا جانی، نقطة الکاف، با مقدمه ادوارد براون، بی جا، مطبعه بریل لیدن هلاند، 1328ق
- کربن، هانری، مکتب شیخی، ترجمه دکتر فریدون بهمنیار، تهران، تابان، 1346ش.
- کرمانی، حاج ابوالقاسم خان، فهرست، کرمان، چاپخانه سعادت، بی تا.
- کرمانی، حاج محمد کریم خان ، رساله مبارک رکن رابع، کرمان، چاپخانه سعادت، 1368ق.
- مدرسی چاردهی، مرتضی، شیخی گری ، بابی گری از نظر فلسفه ، تاریخ و اجتماع،بی جا، چاپخانه شرق، دوم:1351
- مشکور، محمدجواد، فرهنگ فرق اسلامي، با مقدمه و توضيحات کاظم مدير شانه چي،مشهد، بنياد پژوهشهاي اسلامي، آستان قدس رضوي، پنجم: 1386ش.
- مصطفوی، حسن، محاكمه و بررسي عقايد و احكام و آداب و تاريخ باب و بهاء ، تهران، مركز نشر آثار علامه مصطفوي، چهارم: 1386ش.
- نجفی، سید محمد باقر، بهائیان، تهران، نشر مشعر، 1383ش.
- نیازی، حامد، نقد و بررسی اسنادی و تصویری فرقه بهائیت، اصفهان، حوزه علمیه اصفهان، 1393ش.