لطف محصل
لطف محصل، از دانشنامه جامع مجازی ویکی مهدویت
يكي از مباحث مهم و كليدي ـ كه جامعه شيعه را از ديگر فرقه هاي اسلامي ممتاز ميكند ـ بحث «امامت» است. از نظر اعتقادي مباحث امامت ـ چه امامت عامه (مباحث كلي) و چه امامت خاصه (مربوط به يك امام خاص) ـ جايگاه بلندي دارد. بدين جهت دانشمندان و متكلمان در اثبات امامت ائمه(علیهم السلام) در طول تاريخ كوشش هاي فراواني كرده اند، و در اين راستا از دو روش عقلي و نقلي (قرآن و روايات) بهره گرفتهاند. در روش عقلی ، یکی از براهین اثبات امامت قاعده لطف است. این قاعده دارای اقسامی است. در این نوشتار تنها به قاعده لطف محصل اشاره می شود.
تعريف لطف
لطف در لغت يعنى مجرد ارفاق، احسان، مهربانى، اكرام و شفقت[1]؛ اما هيچيك از دانشمندان كلام، لطف را در اين معانى براى خداوند، واجب نشمردهاند.[2]
در اصطلاح متكلّمان، لطف به نعمات، خيرات، مصالح و گاه، بلايا و آلامى گفته مىشود كه براى كمال معنوى و نيل به سعادت اخروى از جانب خداوند به بندگان مىرسد و در صورت نبود آنان، نظام آفرينش، لغو و اصل تكليف، عبث مىشود.[3]
لطف محصّل
لطف محصّل، عبارت است از ايجاد برخى زمينهها از سوى خداوند كه تحقّق هدف و غرض خلقت و آفرينش، بر آنها متوقّف است؛ به گونهاى كه اگر خداوند، اين امور را در حقّ بندگان انجام ندهد، كار آفرينش، لغو و بيهوده مىشود.[4] برخى از مصاديق اين نوع لطف، بيان تكاليف شرعى، توانمند ساختن انسانها براى انجام دادن تكليف، نصب و معرفى حافظ دين و ... است[5]
پيشفرضهاى قاعده لطف محصّل
تمسك به اين قاعده در رفع شبهات، در صورتى نتيجهبخش خواهد بود كه پيشفرضهايى براى طرفين موجود باشد تا اين قاعده براساس آنها مطرح شود. بايد توجه داشت كه اين پيشفرضها، اگرچه در اين قاعده، مسلّم محسوب مىشوند؛ اما هركدام در جاى خود، با براهين متقن، اثبات شدهاند.
اعتقاد به وجود خداوند و وحدانيّت او
اساسا در صورت عدم پذيرش اين مسأله، نوبت به اثبات تكليف و بعثت نمىرسد. بديهى است كه اين
موضوع، مورد اتفاق تمامى مذاهب اسلامى است.
اعتقاد به حكمت خداوند و هدفمندى جهان خلقت
اصل اين موضوع و به تبع آن، حتميت ارسال رسل از سوى خداوند به جهت تكامل انسانها، مورد قبول اكثر مذاهب كلامى، حتّى بزرگان اشاعره است[6]؛
قبول تكامل و نيل به سعادت، به عنوان هدف و غرض آفرينش انسان
مطالعه زنجيره غذايى طبيعت و روند بهرهورى انسان از همه هستى به خوبى نشان مىدهد كه همه طبيعت براى خدمترسانى به انسان آفريده شده است؛ چراكه انسان از همه طبيعت، كام مىگيرد و همه را به استخدام خود درمىآورد و در مقابل، هيچ خدمت بلاعوضى به آن نمىكند؛ بلكه خدماتش براى بهره گرفتن بيشتر از طبيعت است. پس، خلقت طبيعت و حيوانات، براى انسان است و خلقت انسان، براى رسيدن به كمال و سعادت. چون انسان از هر نعمت يا مقامى، بهترين و عالىترين آن را به صورت هميشگى براى خود مىخواهد؛ و اين، همان كمال مطلق است. قرآن نيز در موارد متعددى، اين معنا را تأييد مىكند: وَ لَقَدْ كَرَّمْنا بَنِي آدَمَ وَ حَمَلْناهُمْ فِي الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ ...( اسرا/ 70)، خَلَقَ لَكُمْ ما فِي الْأَرْضِ جَمِيعاً ...( بقره/ 29)، وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلَّا لِيَعْبُدُونِ( ذاريات/ 56). در احاديث نيز بر اين حقيقت، تاكيد شده است:« يابن آدم خلقت الاشياء لا جلك و خلفتك لا جلى». به اين ترتيب، اگر خدا در كنار برنامه، راهنمايى نفرستد، در قدم اول، خلقت انسان، و در قدم دوم، تمام نظام خلقت، لغو مىشود.
ترديدى نيست كه اين مهم در گرو تشريع (ارائه برنامه) و معرّفى پيشوا و رهبر معصوم و الهى (نبوت و امامت) تحقق خواهد يافت.
در اينجا از دو منظر جامعهشناختى و انسانشناختى به آن خواهيم پرداخت.
الف) بيان جامعهشناختى: انسان، بالطبع يا بالعرض، موجودى مدنى و اجتماعى است و ازاينرو، بدون تشكيل اجتماع، به سختى قادر به ادامه زندگى خواهد بود و چهبسا در اين صورت از بين خواهد رفت؛ پس، انسان در تداوم هستى خود، به تشكيل اجتماع، محتاج است.[7]
شكلگيرى يك اجتماع صالح، سالم و ماندگار، پديدهاى است كه مانند ساير پديدهها، وابسته به علّتهاى چهارگانه است. علّت مادّى اين پديده، افراد بشر هستند كه اجتماع را به خاطر بهرهبردارى و تداوم حيات خود- كه علت غايى تشكيل جامعه است- انتخاب كردهاند. از طرفى بديهى است از آنجا كه هركس به دنبال استفاده بهتر و بيشتر از ديگران است، جامعه دچار برخورد منافع و پراكندگى خواهد شد و لذا براى رهايى از اين مشكل، بشر، محتاج قانونى جامع و كامل است كه تأمينكننده منافع همه باشد؛ كه آن برنامه، علّت صورى خواهد بود.
تجربه عينى تاريخ، گواه اين مطلب است كه انسانها به واسطه وابستگىهاى نژادى، اختلافات طبقاتى، خودخواهىها و ... به علاوه جهالت به هدف و سرانجام زندگى دنيايى انسانها و نيز عدم شناخت راههاى رسيدن به آن اهداف عالى (علّت غايى)، كفايت لازم را براى ترسيم قانون و برنامهاى جامع ندارند. پس، از آنجا كه براى حفظ نوع بشر، اجتماع، و براى حفظ اجتماع، برنامهاى كامل نياز است و از آنجا كه خداوند، لطيف مىباشد، بايد قانونى منطبق با نيازهاى معنوى و مادى انسانها و مطابق با همه اعصار را در اختيار بشر قرار دهد.
اما آيا اين سه عنصر كفايت مىكند؟ مسلّما اينطور نيست؛ بلكه هر شريعت و برنامه و آيين اجتماعى و فردى، به علت فاعلى نيز نياز دارند؛ زيرا قانون- كه وجود لفظى يا كتبى تفكّرى خاص است- توان تأثير در روابط خارجى را ندارد و لاجرم موجودى عينى و توانمند لازم است كه مسئول تعليم، حفظ و اعمال قانون باشد. چنين فاعل و ناظمى، قهرا، بايد از سنخ آحاد جامعه و از متن آنان باشد تا همگان بتوانند براى فهم قانون، رفع مشكلات، رسيدن به رشد، كمال و هدف غايى خود به او مراجعه كنند.
افزون بر آن، از آنجا كه كتاب الهى (برنامه) در قالب الفاظ است و در مواردى، عبارات، محتمل چندين معنا هستند، به مفسرى معصوم نياز است تا تفسيرى صحيح و معنايى شفاف از آن ارائه دهد. چراكه به همان دليل كه افراد عادى بشر، توان تدوين قانون و برنامه جامع را ندارند، توان تفسير كامل و اجرا و ساماندهى و پرورش نفوس انسانها را نيز ندارند. بنابراين، پيشوا و عامل فاعلى بايد از قانون، آگاهى كامل داشته و از هرگونه خطا، بر حذر باشد. اين ضرورت، ويژه يك نسل و برهه نيست؛ بلكه احتياجى مستمر و در طول زمان است. لذا از آنجا كه مناسبت علت صورى و علت غايى با علت فاعلى، حكم مىكند كه علّت فاعلى نيز از جانب همان كسى باشد كه صورت و غايت را فرستاده است، لطف الهى بايد به اين نياز پاسخ گويد.[8]
بنابراين، محتواى اين برهان، دو پندار را باطل مىكند؛ يكى، كفايت عقل بشرى براى رهبرى و رسانيدن انسان به سعادت مطلوب (ردّ اصل نبوت)، و ديگرى، كفايت كتاب (برنامه) براى تداوم كار پيامبر (ردّ ضرورت استمرار پيشواى الهى).
پس از اثبات لزوم وجود پيشواى الهى، اين پرسش جدى مطرح مىشود كه اگر تا قرن هفتم ميلادى، حكمت، جود و لطف الهى، اقتضاى ارسال رهبر معصوم و الهى را داشته است، چرا بعد از پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم اينگونه نباشد؟! آيا شيطان يا نفس اماره معدوم شدهاند؟! آيا انسانها تغيير كردهاند؟!
آيا سنت ابتلاء و آزمايش الهى تعطيل شده است؟!
مسلما اينگونه نيست؛ بلكه بشر امروز، با نيرنگهاى پيچيده شيطانى رو به رو است و لذا، نياز به پيشواى الهى، بيشتر از گذشته شده است. پس، پيشواى الهى همچنان بايد باشد. حتى خلفاى صدر اسلام- كه شعار «حسبنا و كفانا كتاب اللّه» سر داده بودند- هنگامى كه با موج پرسشگرى روبهرو مىشدند، مردم را به حضرت على عليه السّلام رجوع مىدادند.[9]
ب) بيان انسانشناختى: ترديدى نيست كه جريان آفرينش از سوى خداوند حكيم، هدفمند بوده است. همچنين، خلقت انسان با هدفى صورت پذيرفته، كه همانا رسيدن به كمال است؛ و تحقق آن، در گرو شناخت راه و راهنما.
اما عقل انسانى، توان شناخت كامل را ندارد و نمىتواند بر تمام جوانب مادى، معنوى، فردى و اجتماعى انسانها احاطه پيدا كند؛ چرا كه از سويى، انسان، مركب از روح و جسم است و عالمى به وسعت دنيا و آخرت دارد، و از سوى ديگر، عقل، معترف است كه نمىتواند در ساحت روح و آخرت راه يابد.
روند تغييرات حقوقى و قانونى در طول تاريخ بشر و نيز نارسايى قوانين فعلى، بهترين گواه بر اين ادعا است.
درنتيجه، حكمت الهى اقتضا مىكند كه همراه با قانون جامع، رهبر و راهنمايى نيز براى انسانها فرستاده شود؛ چراكه در غير اين صورت، انسانها به كمال مطلوب نخواهند رسيد و درنتيجه، نقض غرض خواهد شد.[10]
طرح برهان لطف محصّل در اثبات اصل امامت
انسان با تدبر در احوالات خود و نظام هستى و نيز با مشاهده نظم جهان خلقت و انواع نعمتها و اسرار آفرينش و تأمل در آنها، لاجرم به سوى خداوند متوجه مىشود و با شناخت او، به اهداف آفرينش پى مىبرد و به اين حقيقت مىرسد كه خداوند نعيم و حكيم، برمبناى هدف و حكمتى، انسان و جهان آفرينش را خلق فرموده است. چراكه اگر خداوند در تمام افعالش- از جمله آفرينش انسانها- هدف و غرضى نداشته باشد، افعال او لغو و عبث خواهد بود و از آنجا كه لغو، قبيح است، خداوند بىنياز و عالم على الاطلاق، هيچگاه كار قبيح انجام نمىدهد.[11]
پس از اثبات اصل هدف، بايد به دنبال ماهيت آن بود. بىترديد از آنجا كه خداوند سبحان، بىنياز مطلق است، هدف آفرينش از سوى خداوند را نمىتوان اقدامى براى رفع نواقص يا رسيدن به كمال، متصور شد؛ بلكه هدف، سعادت و به كمال رساندن مخلوقات و بالاخص، انسان است.
بديهى است كه تحقق اين هدف، براى انسانهايى كه مركّب از عقل و شهوت، و در انتخاب راه سعادت و شقاوت، مختار هستند[12]، بدون فرستادن برنامه و راهنما از جانب خداوند ممكن نيست و به همين جهت، خوددارى از تشريع و تكليف و ارسال پيشوايان معصوم از سوى او، موجب سقوط انسانها در جهالت و شقاوت خواهد شد؛ و اين، نقض غرض خواهد بود كه قباحت و زشتى آن، بديهى است. لذا از آنجا كه خداى سبحان، منزّه از قبايح و زشتىها است، هم، راه و تكاليف را مشخص كرده است و هم راهنما را.
پس پشتوانه اصلى اين استدلال، حكمت الهى و لغو و عبث نبودن اصل آفرينش است.[13]
قاعده لطف و اثبات مهدويت
حال كه براساس قاعده لطف، لزوم استمرار ولى اللّه و پيشواى الهى كه تداومبخش وظايف انبياء الهى است، ثابت شد، سخن در اين است كه چنين فردى كيست و كجاست؟!
شيعه اهل بيت عليهم السّلام، پاسخ اين سؤال را از لسان خود پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم- كه همانا لسان وحى مىباشد[14]- گرفته است. عقيده شيعه بر اين مبنا استوار است كه خليفه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم بايد داراى خصوصيات و شئون پيامبر- جز دريافت و ابلاغ وحى- باشد؛ و از آنجا كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم، خليفه و نماينده خدا است، براى هدايت انسانها و رسانيدن پيام الهى در قالب كتاب و سنت آمده است، معصوم است[15] و به نص قرآن مجيد، داراى وظايف و شئونات متعددى- چون مرجعيت دينى[16] (تفسير معصومانه از دين)، هدايت و ارشاد مردمان[17]، ولايت و تصرف در امور[18]، سرپرستى و حكومت[19]، تزكيه، تعليم والگوى عملى[20] و ...- مىباشد، خليفه او نيز چنين است.
اساسا تداوم وظايف نبوى، عصمت خليفه را ايجاب مىكند؛ چراكه در غير اين صورت، نقض غرض و نفى خلافت خواهد بود. از طرف ديگر، در ميان امت و جانشينان رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم تنها امام على عليه السّلام و يازده فرزندش عليهم السّلام مدعى اين مقام بودهاند و گروه زيادى از اصحاب رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم به تبعيت از سخنان وى، همين عقيده را نسبت به آنان داشتهاند؛ پس تنها مصداق و كانديدا براى اين مقام، على عليه السّلام و اولاد او عليهم السّلام هستند كه در عصر حاضر، تنها حضرت مهدى عجل اللّه تعالى فرجه الشريف از آنان زنده است.
قاعده لطف و غيبت حجت
بعد از پذيرش مفاد قاعده لطف، سؤالى جدّى مطرح مىشود و آن، اينكه «اگر خداوند از روى لطف، امام را منصوب مىكند تا در امور معاش و معاد مردم تصرف نمايد و زمينه را براى امتثال احكام الهى فراهم سازد، پس چرا دوازدهمين پيشواى الهى، غايب است؟!»
تاريخ اين پرسش با طرح انديشه امامت و مهدويت، همزمان بوده است؛ آنجا كه حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم از خلفاى اثنى عشر و ائمه دوازدهگانه عليهم السّلام و غيبت طولانى دوازدهمين آنها خبر داد؛ و اصحاب، از هدف و فوائد غيبت امام پرسيدند و حضرت، در پاسخ، امام غائب را «كالشّمس تحت السّحاب» معرفى نمودند. دانشمندان حديث از اين تشبيه زيبا، نكات بسيار سودمندى دريافت كردهاند.[21]
دانشمندان بزرگ كلام نيز پاسخهاى روشن و قابل قبولى به اين پرسش دادهاند[22]؛ كه در ادامه به برخى از آنها اشاره مىكنيم:
الف) لطف بودن امام، منحصر در ظهور و تصرف در زندگى مادى و محسوس انسانها نمىباشد؛ بلكه وجود امام، فى نفسه و از جهات مختلف، لطف محسوب مىشود. توضيح بيشتر آنكه امام و پيشواى الهى، داراى مناصب و وظايف متعدّدى است كه برخى از آنها، عبارتاند از:
- پيشوا و مقتداى امّت (ارشاد حيات معنوى انسان)؛
- ولى خدا، حجّت زمان، انسان كامل و واسطه فيض الهى؛
- مرجع دين (بيان احكام و معارف دين)؛
- رهبر جامعه (زعامت و حكومت) و ...[23]
اصولا پيشوايى كه از رهگذر برهان لطف و ساير براهين اثبات امامت، استفاده مىشود، داراى تمام اوصاف و وظايف نبى- جز دريافت وحى- است.
بنابراين، رهبرى ظاهرى جامعه و تشكيل حكومت و اجراى حدود الهى، گوشهاى از وظايف رهبر الهى است[24] و اگر اين بخش از وظايف، زمينه اجرا پيدا نكند، لطف بودن چنين رهبرى، منتفى نمىشود. چنانچه در سالهاى اول بعثت رسول اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم، بسيارى از اين وظايف، زمينه اجرا نداشت؛ امّا لطف بودن حضرت، محرز بود.
ب) محروميت از فيض ظهور پيشواى الهى، به جهت موانعى است كه خود انسانها ايجاد كردهاند؛ و از آنجا كه فراهم ساختن زمينه براى انجام دادن طاعت و اجراى احكام الهى از سوى امام، از مصاديق لطف مقرّب است و لطف مقرّب نيز اختيار را از مكلّفان سلب نمىكند، پس استفاده از اين لطف، به اختيار خود مكلّفان است. لذا اگر آنان، لياقت و استعداد حفظ و استفاده از اين موهبت را نداشته باشند، اصل لطف بودن پيشواى الهى، زير سؤال نمىرود.
چنانچه گفتهاند گر گدا كاهل بود، تقصير صاحبخانه چيست؟!
مرحوم محقق طوسى در اين رابطه مىگويد: «اصل وجود امام، لطف است و تصرّف آن حضرت، لطف ديگر؛ و اين ما هستيم كه موجب غيبت آن حضرت شدهايم».[25] پس هرگاه لطف دوم (تصرف مباشرى در جامعه، تشكيل حكومت و ...) به جهت موانع ايجاد شده از سوى انسانها تعطيل شد، لطف نخست بر فعليت خود باقى است.
پانویس
- ↑ . خورى، أقرب الموارد، ج 2، ص 1144، ذيل مادّه لطف؛ راغب اصفهانى، المفردات، ص 450، كتاب اللام و فيومى، المصباح المنير، ج 2، ص 246.
- ↑ . طبرسى نورى، كفاية الموحدين، ج 1، صص 505- 506 و سبحانى، المحصول، ج 3، ص 194.
- ↑ . حمصى رازى، المنقد، ج 1، ص 298.
- ↑ . براى آشنايى باتعاريف ديگر لطف محصل، ر ك: ربانى گلپايگانى، القواعد الكلاميه، ص 97؛ علامه حلى، الفين، ص 13 و ص 89 و عبد الحسين لارى، المعارف السلمانية، ص 130.
- ↑ . سبحانى، الهيات، ج 2، ص 47 و طبرسى نورى، كفاية الموحدين، ج 1، صص 505- 506.
- ↑ . فصلنامه انتظار، سال اول، شماره اول، ص 73.
- ↑ . محقق طوسى در اين رابطه مىگويد:« الدليل على وجوبه توقف الغرض المكلّف عليه فيكون واجبا فى الحكمة و هو المطلوب». علامه حلى، كشف المراد فى تجريد الاعتقاد، ص 324.
- ↑ . جوادى آملى، پيرامون وحى و رهبرى، ص 127.
- ↑ . قرآن مجيد، اينگونه بر اهميت و لزوم وجود راهنما در كنار قرآن تأكيد مىكند: كَيْفَ تَكْفُرُونَ وَ أَنْتُمْ تُتْلى عَلَيْكُمْ آياتُ اللَّهِ وَ فِيكُمْ رَسُولُهُ( آل عمران/ 101).
- ↑ . مصباح يزدى، اصول عقايد، ج 2، ص 36.
- ↑ . ربانى گلپايگانى، القواعد الكلاميه، ص 104.
- ↑ . چنانچه خداوند مىفرمايد: إِنَّا هَدَيْناهُ السَّبِيلَ إِمَّا شاكِراً وَ إِمَّا كَفُوراً( انسان/ 3) و فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها( شمس/ 8).
- ↑ . هرچند در نهايت، هدف خلقت و تكليف، يكى مىشود، لكن غرض و هدف اوّلى تكليف، امتثال است و امتثال بر تمام بندگان- حتّى بر اوليا و مقرّبان و رهيافتگان كوى دوست- بهطور يكسان، واجب مىباشد و هدف ثانوى، كمال و سعادت است. ر ك: طبرسى نورى، كفاية الموحدين، ج 1، ص 510.
- ↑ . وَ ما يَنْطِقُ عَنِ الْهَوى إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْيٌ يُوحى سوره نجم، آيه 3 و 4.
- ↑ . مائده/ 8، 15، 16، 67، 99؛ بقره/ 213؛ نور/ 54؛ انبياء/ 25 و ...
- ↑ . مائده/ 15 و 19 و نخل/ 44، 64.
- ↑ . مائده/ 16؛ نور/ 54؛ احزاب/ 44، 45؛ نحل/ 125؛ انبياء/ 73 و سجده/ 24.
- ↑ . مائده/ 55؛ احزاب/ 6 و 36 و نساء/ 65.
- ↑ . تمام آياتى كه دستور اجراى حدود، امر به معروف، نهى از منكر و برپايى عدالت را مىدهد، شئون حكومت را براى رسول اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم اثبات مىكنند. مانند آل عمران/ 104؛ نساء/ 141؛ مائده/ 8؛ توبه/ 103؛ حديد/ 25 و شورى/ 7.
- ↑ . بقره/ 151؛ آل عمران/ 164؛ احزاب/ 2، 45؛ نور/ 54؛ نخل/ 125؛ انبياء/ 73 و جمعه/ 2.
- ↑ . ر ك: علامه مجلسى، بحار الانوار، جلد 52 و كمال الدين، جلد 2.
- ↑ . قاضى عبد الجبار معتزلى، شرح اصول الخمسه، ص 751 و تفتازانى، شرح مقاصد، ج 5، ص 240.
- ↑ . طباطبايى، شيعه در اسلام، ص 175؛ مطهرى، امامت و رهبرى، صص 50- 58 و جوادى آملى، پيرامون وحى و رهبرى.
- ↑ . خرازى، بداية المعارف الإلهية، ج 2، ص 27.
- ↑ . علامه حلى، كشف المراد، ص 363.